ز یاران آنقدر بد د یده ام کز یار می ترسم
به بیکاری چنان خو کرد ه ام کز کار می ترسم
شاپویی ها خطرناکند و ترسیدن از آن واجب
ولی با این خطرناکی من از دستار می ترسم
نه از مار و نه از کژدم نه زین پیمان شکن مردم
از آن شاهنشه بی دین خل ق آزار می ترسم
نمی ترسم نه از مار و نه از شیطان نه از جادو
غم خود را به یک سو هشته از غمخوار می ترسم
چو بی اصرار کار از دست مردم بر نمی آید
چه کار آید ز دست من که از اصرار می ترسم
فراوان گفتنی ها هست و باید گفتمش اما
چه سازم دور دور دیگرست از دار می ترسم
*************
*************